نویسنده: دلبر شجاع
معرفتشناسى اصلاح شده، یک دیدگاه مشخص در معرفتشناسى دینى است که با نقد مبانى معرفتشناسى الهیات طبیعى تحول جدیدى در عرصه معرفتشناسى ایجاد کرد. این مکتب نوظهور رویکردى در برابر مبناگرایى کلاسیک است که تفسیر دیگرى از معقولیّت باور دینى ارائه مى دهد. در این مقاله ضمن گذرى کوتاه بر مباحث مقدماتى آن، مبانى معرفتشناختى این سنت فکرى را به بحث مى گذاریم.
معناشناسى معرفتشناسى اصلاح شده
یکى از پرنفوذترین رویکردهاى جدید در معرفتشناسى دینى در جهان مسیحیت «معرفتشناسى اصلاح شده»(2) است؛ نهضتى که نام خود را از فکر و عقیده کلامى طرفدارانش ـ که تحت تأثیر منابع فکرى سنت پروتستان بویژه آثار مربوط به سنت کالونى هستند ـ گرفته است.(3)
اگرچه مطابق با تصور برخى معرفت شناسان دینى، وجه تسمیه معرفتشناسى اصلاح شده آن است که این مکتب معرفتشناسى، تعدیل یا اصلاحى از مبناگرایى افراطى سنتى است ـ و شاید این تلقى دور از صواب هم نباشد ـ؛ ولى بیشتر، از آن رو بدین نام موسوم گشته، که برخى از طرفداران آن در کالج کالون پرورش یافته اند و بعضى نیز به سنت الهیات اصلاح دینى تعلق دارند.(4) به اعتقاد پلانتینگا(5) عنوان «اصلاح شده» فقط به جهت وابستگى برخى از بنیان گذاران و طرفداران آن به سنت کلیساى اصلاح شده (کلیساى کالونى) به آن داده شده است و هیچ اشاره اى به نقص سنت معرفتشناسى کاتولیک و لزوم تجدیدنظر و اصلاح در آن ندارد.(6)
درآمدى بر مباحث معرفتشناسى اصلاح شده
گستره بحث توجیه و معقولیت باور دینى به ظهور مسیحیت برمى گردد؛ به گونه اى که بسترهاى مناسب آن را در تاریخ طولانى مسیحیت مى توان یافت. نکته اوج صلابت این افکار در دوران آکویناس و دکارت و جان لاک و پیروان آنها بود. در این دوران هر گاه نیازى به بحث توجیه و معقولیت ایمان دینى پیش مى آمد، دست به دامان براهین اثبات وجود خدا مى زدند. در سایه این نیاز بود که انبوهى از براهین اثبات وجود خداوند بر مقدمات عقلى استوار گشته و موجب اقناع بسیارى از فیلسوفان و متکلمان شد. اما این روال ادامه پیدا نکرد و با گذشت زمان، بویژه پس از عصر روشنگرى و مسائل مطرح شده جدیدِ پس از آن، بویژه نقدهاى جدّى هیوم و کانت، قوّت اقناع برخى براهین اثباتى وجود خدا زیر سوال رفت و به تدریج اعتبار منطقى آنها که تا چندى پیش مسلّم انگاشته مى شد تزلزل یافت. به تعبیر دیگر، بسیارى از مقدمات منطقى که پایه مسائل دیگر بودند و بدیهى به نظر مى رسیدند مورد پرسش و سوال قرار گرفتند؛ به عنوان مثال نظم جهان طبیعى و یا محال بودن تسلسل در علل که تا چندى پیش، از مسلّمات شمرده مى شد اینک از سوى برخى فیلسوفان و فیزیک دانان و ریاضى دانهاى غرب مورد تردید قرار گرفت. طبیعى است که شک در مقدمات، خودِ نتیجه را نیز مورد خدشه قرار مى دهد؛ این مسئله و بسیارى از علل دیگر سبب شد که اعتقادات دینى و اعتقاد به وجود خداوند با پرسش هاى جدیدى روبه رو شود و اندیشمندان جدید را بر آن داشت تا نگاهى دیگر بر متون متفکرانى چون آکویناس و کالون بیندازند و راهکارهاى مناسبى را در این موارد بیابند و گاه با تأملى بیشتر در مبنا و پایه هاى معرفت، معیارهاى دیگرى پیش پاى معتقدان و دینداران بنهند.
چشم اندازهاى الهیات طبیعى و معرفتشناسى اصلاح شده
تا سالهاى اخیر، رویکرد غالب در حوزه توجیه و عقلانیّت باورهاى دینى، الهیات طبیعى بود که شاخص اصلى آن «عقل گرایى حدّاکثرى» است که بر اساس آن، معقولیّت معتقدات دینى، شرط مقبولیّت آنها است. پیش فرض مهم این تلقى از معقولیّت (نزد متکلمان و الهیدانان طبیعى)، پذیرش معیارهاى مبناگرایان در ارزیابى عقلانیت باورهاست. طبق معیار مبناگروى کلاسیک، گزاره هایى معقول و موجّه اند که یا پایه، یا مستنتج از گزاره هاى پایه باشند. تردید درباره مبناگروى در معرفتشناسى، تأثیر مهمى بر معرفتشناسى دینى نهاده و سبب بسط رویکردهاى جدید در معرفتشناسى دینى شده است. معرفتشناسى اصلاح شده رویکردى در برابر مبناگرایى سنتى یا کلاسیک است که تفسیر دیگرى از عقلانیّت ارائه مى دهد. مبناگرایان سنتى دایره باورهاى واقعا پایه را بسیار محدود (بدیهى و خطاناپذیر) دانسته، معقولیت دیگر باورها، از جمله باورهاى دینى را به وجود استدلال و برهان به نفع آنها منوط مى دانند؛ اما طرفداران معرفتشناسى اصلاح شده بر اساس الگویى که از طریق استقراء به دست مى آورند دایره باورهاى واقعا پایه را گسترش مى دهند؛ به گونه اى که شامل باورهاى دینى نیز مى گردد.(7)
معرفتشناسى اصلاح شده حداقل بخشى از تلاشش بر این نکته مصروف گشته است که ایمان دینى و اعتقاد به خداوند را از قید و بند براهین اثباتى برهاند تا اگر گزندى هم بر آنها برسد دامن اعتقاد به خداوند را مکدّر نسازد؛ بدین وسیله مدعاى اصلى آنها این است که ایمان به خداوند، حتّى اگر بدون برهان و استدلال حاصل آید، موجّه و پذیرفتنى است. این که اصلاً مى توان برهانى بر وجود خداوند اقامه کرد یا نه ـ هرچند بحث مهمى است ـ از موضوع هاى اصلى معرفتشناسى اصلاح شده نیست و پیروان آن دیدگاه هاى مختلفى در این باره دارند؛ مانند: بى.بى. وارفیلد، (8) که براهین خداشناسى را تأیید مى کند؛ یا خود پلانتینگا که در مجموع براهین وجودشناختى را قابل اصلاح و دفاع مى داند(9) و معتقد است که این برهان دست کم مقبولیّت عقلانى خداپرستى را ثابت مى کند و در نتیجه یکى از اهداف سنت الهیات طبیعى را محقق مى سازد.(10)
دیدگاه مهم پیروان معرفتشناسى اصلاح شده در مورد باورهاى دینى این است که هیچ الزام و ضرورتى براى استناد باورهاى دینى به براهین وجود ندارد. به تعبیر دیگر، باور دینى به رغم وجود قراین کافى، مى تواند کاملاً معقول، موجّه و پذیرفتنى باشد. معرفتشناسى اصلاح شده در بیان دو عنصر «باور» و «صدق» با سایر معرفت شناسان دینى اختلافى ندارد. اما معرفت، چیزى بیش از دو عنصر «باور صادق» نیاز دارد که تا قبل از این در بیان مبانى معرفتشناختى الهیات طبیعى، عنصر «توجیه» را معرفت شناسان طبیعى مسلک پیشنهاد کردند و توجیه را نیز به معناى وظیفهشناختى اش قبول کردند؛ اما معرفت شناسان اصلاح شده به چیزى بیش از این احتیاج دارند و آن «تضمین باورهاست» که باور صادق را مبدّل به معرفت مى کند. هرچند توجیه در ایجاد معرفت حالت ارزشمندى است؛ اما براى «تضمین»، نه شرط کافى و نه لازم است. تفصیل این مطالب را در صفحات آتى مى بینیم.
پیشینه تاریخى معرفتشناسى اصلاح شده
پلانتینگا به عنوان بنیانگذار معرفتشناسى اصلاح شده، برخى از چهره هاى اصلى کاتولیک، همچون آکویناس را در کنار «جان کالون»(11) در سلسلة النّسب این نوع معرفتشناسى قرار مى دهد.(12) آکویناس علاوه بر دیدگاه هایى که در باب شناخت خداوند مطرح مى کند به بحث معرفت بى واسطه(13) انسانها نسبت به ذات خداوند نیز اشاره دارد و بیان مى کند که ما نوعى ادراک شهودى یا بى واسطه نسبت به خداوند داریم؛ نکته اى که پلانتینگا با تکیه بر آن آکویناس را در سر سلسله الهیات اصلاح شده قرار مى دهد، این است:
«بررسى یک نکته باقى است و آن بررسى نوعى معرفت است که عالى ترین بهجت جوهر عقلانى منوط به آن است؛ زیرا معرفتى عام و مبهم راجع به خداوند در همه افراد یافت مى شود. این امر یا ناشى از این واقعیت است که وجود داشتن خدا بدیهى است، درست همان طور که سایر اصول استدلال بدیهى هستند ـ نگرشى که برخى افراد بدان معتقدند ـ یا چیزى که به نظر مى رسد واقعا صادق است و آن این است که انسان مى تواند مستقیما از طریق عقل فطرى(14) و خدادادى به نوعى معرفت راجع به خداوند دست یابد. به همین دلیل است که وقتى آدمیان مى بینند که اشیا در طبیعت بر اساس نظم معینى در حرکت هستند و این نظم نمى تواند بدون ناظم واقع شود، در بیشتر موارد درمى یابند که نظم دهنده اى براى اشیا که مى بینیم، وجود دارد. اما این مطلب که این ناظم چه کسى یا چه نوع موجودى است، یا آیا نظم دهنده اى طبیعى وجود دارد، مستقیما با این تأمل کلى فهمیده نمى شود(15)».
پلانتینگا این مطلب را شاهدى بر این مى داند که آکویناس نخستین اندیشمند کالونى است؛ به طورى که دیدگاه وى بعدها (در قرن شانزدهم) توسط کالون پى گرفته شد. وى اعتقاد به خداوند را یک نوع تمایل یا گرایش فطرى مى داند که توسط خداوند در وجود انسانها به کار گذاشته شده است. بنابراین کالون مسئله مطرح شده از سوى آکویناس را بعد از چندین قرن، طول و تفصیل داد؛ به گونه اى که بیان داشت در انسان نوعى میل و گرایش طبیعى وجود دارد که در برخى موقعیت ها، باورهایى درباره خداوند در ما ایجاد مى کند. بر این اساس، قوه یا مکانیزم ویژه اى در ما وجود دارد که در وضعیت هاى بسیار متنوع، سبب شکل گیرى باورهاى دینى در ما مى شود. کالون این قوه را حس خداشناسى sensus divinitatis مى نامد.(16)
این سخن کالون در دیدگاه آلستون به گونه خاصى تأثیر مى گذارد و سبب مى شود که او مدعى شود که ما در تجربه دینى خویش، خداوند را ادراک مى کنیم و در افکار پلانتینگا و ولتر ستورف که از هواداران مهم معرفتشناسى اصلاح شده محسوب مى شوند به گونه اى دیگر نقش مى بندد.(17) به هر روى، پلانتینگا پیشینه تاریخى افکار معرفتشناسى اصلاح شده را در نظام فلسفى آکویناس معرفى مى کند که بعدها توسط کالون بسط و توسعه یافت. امّا این نکته را منتقدان معرفتشناسى اصلاح شده، در تقابل با آموزه ایمان عقلانى کاتولیکى دیده و در مقام پاسخ به آن از دیدگاه کاتولیکى و الهیات عقلانى برآمده اند و حتى از تفسیر پلانتینگا و معرفى آکویناس به عنوان سرسلسله افکار الهیات اصلاح شده انتقاد کرده اند؛ (18) اما در مورد کالون، علاوه بر پلانتینگا و نمایندگان مهم معرفتشناسى اصلاح شده، دیگران نیز به نوعى او را سرچشمه تفکرات معرفتشناسى اصلاح شده پروتستانتیسم معرفى کرده اند.(19)
طرفداران معروف معرفتشناسى اصلاح شده
از آنچه تا به حال بیان شده، مى توان نتیجه گرفت که معرفتشناسى اصلاح شده یک دیدگاه مشخص در معرفتشناسى دینى است که با نقد مبانى معرفتشناسى الهیات طبیعى تحول جدیدى در عرصه معرفتشناسى ایجاد کرد و به رغم عمر نسبتا کوتاهش توانست با سایر گرایشهاى موجود (گرایش به الهیات طبیعى و قرینه گرایى، رویکرد تجربه دینى، تبیین عمل گرا و مصلحت اندیشانه از دین و ایمان گرایى) در حوزه معرفت دینى رقابت کند. این مکتب نوظهور در مقابل الهیات طبیعى و قرینه گرایى، تفسیرى دیگر از معقولیت و تضمین باور دینى عرضه مى کند؛ به گونه اى که منجر به طرح دیدگاه هاى جدیدى در توجیه معرفت هاى دینى از سوى طرفداران آن گردید.
معرفتشناسى اصلاح شده، سه نماینده مهم و برگزیده در آمریکا دارد: الوین پلانتینگا ( ـ 1932) بنیان گذار این مکتب، نیکولاس ولتر ستورف(20) ( ـ 1937) فیلسوف پر نفوذ الهیات اصلاح شده و ویلیام. پى. آلستون(21) ( ـ 1921) که با نگارش کتاب ادراک خدا نقطه عطفى در یکى از مسائل معرفتشناسى الهیات اصلاح شده، یعنى بى نیازى باور دینى از استدلال و برهان ایجاد کرد؛ هر چند وى به کلیساى اصلاح شده کالون وابسته نیست و چندان تمایلى به استفاده از عنوان معرفتشناسى اصلاح شده، ندارد؛ اما تأثیر پر نفوذش در آراء اوّلیه پلانتینگا مورد اذعان اندیشمندان الهیات اصلاح شده است و از این جهت وى را نیز از جمله نمایندگان اصلى معرفتشناسى اصلاح شده محسوب مى دارند. از دیگر افرادى که در این مکتب فعالیت مى کنند مى توان جرج ماوْرُدس(22) و کنث کانیندیک(23) را نام برد.(24)
شناختى بر مهم ترین مسائل الهیات اصلاح شده
پیش از آن که به بررسى مهم ترین مسائل الهیات اصلاح شده بپردازیم، طرح چند سوال، روشنگر مباحث مطرح شده این سنت فکرى نوپا خواهد بود: آیا مسائل مطرح شده در الهیات اصلاح شده، منعزل از مسائل الهیات طبیعى و مبناگروى کلاسیک است، یا این که مسائل آنها به نحوى با هم مرتبطند؛ با این تفاوت که یک نوع اصلاح و بازنگرى دوباره در آن رخ مى نماید و باعث تمایز آنها از یکدیگر مى شود؟ آیا اختلاف الهیات اصلاح شده با الهیات طبیعى، اختلاف در مبنا و باورهاى زیرساختى آنها است و یا اینکه اختلاف مبنایى وجود ندارد، بلکه اختلاف در بعضى مسائل مطرح شده در آنهاست.
در اینکه پیروان الهیات اصلاح شده برخى مسائل الهیات طبیعى را مورد حمله قرار مى دهند، شکى نیست؛ اما هر دو نحله فکرى مبناگرا هستند و معیارهاى تعیین شده براى معرفت را مى پذیرند؛ ولى در الهیات اصلاح شده معیار و مبناهاى معرفت به نوعى تکمیل و بسط داده شده است. از این رو، پاسخ سوالات فوق تا حدى روشن شد؛ مبنى بر اینکه الهیات اصلاح شده و الهیات طبیعى با وجود برخى کشمکش ها چندان هم غریب نیستند و به گونه اى همسو حرکت مى کنند؛ البته پاسخ مفصل این سوالات را به تدریج خواهیم یافت.
طبیعى است که شناخت کامل یک علم در گرو آشنایى تفصیلى با مسائل آن علم ممکن است. آگاهى به مسائل الهیات اصلاح شده از رهگذر مسائل مطرح شده از سوى طرفداران آن امکان پذیر است. هرچند امکان بررسى همه مسائل و نکته نظرهاى همه طرفداران آن مقدور این مختصر نیست؛ ولى به پاره اى از مسائل اصلى که به نحوى چالش با الهیات طبیعى را نشان دهد، مى پردازیم.
پلانتینگا و ولتر ستورف به عنوان دو نماینده پرنفوذ معرفتشناسى اصلاح شده، با نگاهى انتقادى به معیار مبناگروى کلاسیک که باعث ناهموارى راه ایمان به خدا شده است، پرداخته و سپس با ارائه معیارهاى نه چندان دقیق، در تبیین ملاک و معیار معرفت از دیدگاه معرفتشناسى اصلاح ?
نظرات